سارا پررررررررر
بالاخره جمعه سارا رفت خونه بخت... خواهرم خیلی خیلی زیبا شده بود مراسم هم همه چی بسیار بسیار عالی بود و البته خواهران گرامی عروس ....
من هم آخر شب حاضر بودم یک جفت دمپایی رو یک میلیون بخرم... از بس کفشم اذیتم کرده بود... آخر شب هم عروس و داماد تصمیم گرفتند ماشین عروس رو بذارند پارکینگ خونه ما و افتخار بدن که من برسونمشون خونه....
اگر جمعه ساعت ۲ نیمه شب عروس و دامادی دیدید که کلی وسیله و کیف و آینه شمعدون دستشونه و دارن توی خیابون راه میرن سارا خانم گل و شازده بودند... چون تصمیم گرفتند سر کوچه پیاده بشن و برن خونه شون...
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۰ ساعت 15:53 توسط آلما
|
سلام من آلما هستم. آلما به ترکی یعنی سیب. متولد اردیبهشت 1352 هستم. گاهی برای دل خودم نقاشی می کشم.